شکوفه ی بهار نارنج ... بهدادشکوفه ی بهار نارنج ... بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

خاطرات من و باباش...!

ما هم سه ساله شدیم.......

سه ساله شدیم .... به همین زودی .... رفتم و اولین پستم رو خوندم .... و چیزی جز سپاسگذاری از خدا جونم توی ذهنم نیومد .... هرچند اونروزا رنگ و لعاب پستام بیشتر بود ولی حال و هوای الان وبلاگمون قشنگتره .... و همش بخاطر حضور شما شکوفه ی بهاریه ....  ممنونم که هستی بهدادم .... از همه ی خوانندگان وبلاگم هم ممنونم ... چه اون دوستای خوبی که با نظراتشون بهم انگیزه نوشتن میدن و چه اون دوستای مهربونی که خواننده خاموشن ...  امیدوارم تو همه ی خونه ها شادی مهمون باشه ... تو خونه ی کوچیک ما هم روزای شاد پایدار باشه  همین ‌... ...
30 دی 1392

یادداشت 259 مامانی برای بهداد

*** شکوفه ی بهار نارنج من *** ٦٤٤ . جمعه : دیشب بعد از رفتن مامان بزرگ براش زنگ نزده بودم ... صبحانت رو که دادم زنگ زدم برای مامان بزرگ تا حالش رو بپرسم ... یه کم ناراحت بود و وقتی دلیلش رو پرسیدم گفت که دیروز خونش رو دزد زده .... هرچی پول و طلا بوده برده ... درست همون تایمی که مامان بزرگ اومده بوده خونه ما ... ناراحته پول و طلای خودش نبود انگاری خاله 1 هم یه مقدار پول داشته اونجا و مامان بزرگ بیشتر ناراحت پولای خاله بود که امانت بوده دستش ... پلیس هم اومده و صورت نوشته و رفته ... اگه بدونی چقدر حالم بد شد از شنیدن این خبر ... بازم خداروشکر کردم که اون لحظه مامان بزرگ خونش نبوده ... وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرش میومد ... بعد از اینکه ت...
27 دی 1392

یادداشت 258 مامانی برای بهداد

*** شکوفه ی بهارم *** 638 . شنبه : برات ناهار پلو و خورشت اوردم که نخوردی ... منم برای خودم سوپ داغ کردم تا بخورم که در کمال تعجب سوپ منو خوردی .. اونم همشو !!!!!! البته چند تا تیکه مرغش رو نخوردی و گذاشتی برا من ... نوش جونت ... بعدش هم خوابیدی ... منم ولو بودم کنارت ... تا بابا اومد ... بابا هم دراز کشید تا بخوابه که تو بیدار شدی .. اونم با بدخلقی ... تا آخر شب همینجور الکی بهونه میگرفتی ... * خداروشکر که مریض نشدی .... منم خوبم ... 639 . یکشنبه : خداروشکر بعد از مدتها دیشب راحت راحت خوابیدم ... تو هم خوابیدی ... فقط یهویی نصفه شب بیدار شدی و اومدی چسبیدی به من و دقیقا زیربغل من خوابیدی و لنگت رو هم انداختی رو شیکمم !!!! .. ال...
19 دی 1392

یادداشت 257 مامانی برای بهداد

*** شکوفه ی نارنجم *** 632 . یکشنبه : وای که چقدر دیشب بد خوابیدی ... نمیدونم گرمت بود یا چی ؟ هی بیدار میشدی و بالا سرم مینشستی و ادای گریه درمیاوردی !!! خلاصه که هر دومون کلافه شدیم تا صبح شد ... ساعت 11 بیدارباش دادی ... صبحانمون رو خوردیم و رفتیم غذاپزون ... مثل همیشه زیر پای من مشغول بازی شدی ... تا کارمون تموم بشه و ناهارت رو بخوری دوباره وقت خوابت بود ... خوابیدی .. منم یه کم کتاب خووندم ... بابا که اومد هنوز خواب بودی ... یه کم با بابا اختلاط کردیم ... بیدار که شدی و دیدی من و بابا کنار هم هستیم حسابی خلقت تنگ شد !!! .. شدی هووی من !!!! تا بابا از کنارم رد میشه عکس العمل نشون میدی !!! چه برسه که کنارم بشینه ... خلاصه که از ...
13 دی 1392

یادداشت 256 مامانی برای بهداد

*** شکوفه ی بهاری من *** 625 . یکشنبه : دیشب تا نزدیک صبح بیدار بودم و عکسا و فیلمات رو با ترس و لرز خالی کردم تو هارد ... البته بیشتر داشتم تماشا میکردم عکسای نینی بودنت رو ... اونم با یه لبخند گنـــــــــــــــــده روی لبم ... ساعت از 4 گذشته بود که خوابیدم ... ساعت 11 بیدار شدم و آماده شدم برم آز بدم ... تو هنوز خواب بودی ... یکساعتی رفت و برگشتم طول کشید .. خونه که رسیدم صبحانت رو خورده بودی ... من و بابا هم صبحانه خوردیم ... اینقدر ازم بد خون گرفته بود که تمام رگم درد میکرد !!!!!! ... بابا گفت بریم بیرون ... داشتم لباسات رو تنت میکردم و تقریبا آماده رفتن بودیم که یهو چشمت افتاد به لب تاب و گیر دادی که روشنش کنیم ... منم لباسات...
7 دی 1392

یادداشت 255 مامانی برای بهداد

*** شکوفه ی بهارم *** 618 . یکشنبه : بابا صبح خواب موند و هول هولکی رفت اداره ... اصن سابقه نداشته !!!! ... ما تا 12 خواب بودیم و بعدش صبحانه خوردیم و من رفتم غذا پختم و تو لای پای من بازی کردی ... چند باری هم دعوامون شد !! خداروشکر این دو روز خوب غذا میخوری و من لذت میبرم ... ناهارت رو خوردی و خوابیدیم .. بابا دیرتر از معمول اومد .. بالاخره هارد گرفت برامون تا لب تاب نفس بکشه ... و البته کتابایی رو که بهش سفارش داده بودم رو ... بیشترش مال من بود و دوتا هم مال شما که فعلا مناسب سنت نیست و گذاشتیمشون کنار ... یه آلوماولت هم خریده بود که کلی براش خندیدیم ... این به تلافی یه بافت و شلواریه که دیروز برا خودش گرفته بود !!! ... امشب...
30 آذر 1392
1